بـاز هــم شــــــب و تڪـرار پـر حادثـه ے یـادت و اینگونه هر شـب به زیباترین تڪـرار عالـم دچـار می شـوم دلم نمیآید که شب را رهاکنم و همینطوری بخوابم شب قشنگ است شب باید بیدار ماند گاهی بهسلامتی ستارهها شراب حافظ شیراز نوشید حرف زد گریه کرد شب باید کتاب خواند فیلم دید شب باید عاشقی کرد و شب لعنتیترین بُعد زمان است آنجا که هی کلنجار میروی نسخههایی را که برای فراموشی پیچیدهای با یک دلتنگی ب باد ندهی امان از این دلتنگیهای شبانه که پای ارادهات را میلرزاند و میفهمی یک نفر هست که روزهای نبودنش که شبهای نداشتن اش عادت نمیشود که نمیشود ببین پنجره باز است صدای معاشقهی باد اردیبهشت با شاخههای بیقرار چنار میآید میان غلظتِ شب کاش برگ بودم کاش درخت بودم کاش باد بودم میپچیدم به شب چنگ میزدم به تاریکی به عمق راز آلودگی از این همه، آدمام اینسوی پنجره با چند کلمه با چند واژه و خیالی رها که باد وُ شب وُ شاخههای آشفته را فالگوش ایستاده که این روح شوریده حال در کالبدم آرام نمیگیرد اون جمله ی سیمین دانشور خیلی قشنگه که میگه خوشبختی از نگاه هر کسی معنای متفاوتی دارد اما از نظر من آدمهایی خوشبختند که عشق به موقع به سراغشان بیاید
|